نسخه آرشیو شده

چماق نظامی، هويج روحانی
از میان متن

  • تجربه نشان داده که آنچه هميشه جمهوری اسلامی را وادار به عقب نشينی می‌کند اقتصاد است و نه مبانی عقيدتی. درست به همين دليل است که آدم متوجه می‌شود بنيان‌های جمهوری اسلامی عقيدتی نيستند بلکه بازاری‌اند چون پافشاری از يک حدی به بعد را برای اصل سرمايه‌ نگران کننده می‌بينند
چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۹ - ۰۱:۱۱ | کد خبر: 56257

همایون خیری، نویسنده وبلاگ آزادنویس، عقیده دارد درگیری دو گروه نظامی و بازاری در تاریخ به تسلط پادشاهی یا حکومت مذهبی می‌انجامد

گرچه هميشه شاهان و طبقه روحانيون با هم در اداره حکومت‌ها مشارکت کرده‌اند، اما گاهی که دقيق‌تر نگاه می‌کنيد می‌بينيد اصل مبارزه ميان شاهان و بازاريان يا در واقع ميان رهبران سياسی و رهبران اقتصادی بوده.

اگر زمينه را به صورت شطرنج ترسيم کنيم در دورترين رديف‌ها می‌شود شاهان در يک طرف و بازاريان را در طرف ديگر قرار داد. در ميانه اين کارزار نيروی کار قرار داشته که در دوران‌های قديم‌ عبارت بوده از زارعين و دامداران که در دوران مدرن تبديل شده به‌ کارگران در همه صنوف. بعد درباره طبقه متوسط توضيح می‌دهم. قدرت در هر دو گروه موروثی‌ست ولی اشکال مدرن شده‌ اين دو قدرت سياسی و اقتصادی را می‌توانيم ببينيم که با گروه‌های ميانه داد و ستد اجتماعی می‌کنند اما هرگز قدرت از تنه اصلی به شاخه‌ها منتقل نمی‌شود و در نتيجه هميشه می‌توانيم وارثين اصلی قدرت را در هر دوران پيدا کنيم.

تاريخ را که می‌خوانيد می‌بينيد هر دو گروه شروع کرده‌اند به توليد ابزارهای اجتماعی يا بازکشف اين ابزارها. يکی از ابزارها عبارت بوده از روحانيون منتها نکته جالب اين است که دو گروه روحانی در اين لايه توليد شده. بخشی از آن‌ها محصول دربار بوده‌اند و بخشی محصول بازار. اگرچه ورود به سلک روحانيون از مراکز آموزشی دينی بوده اما همين مراکز آموزشی هم از جنبه مالی توسط شاهان يا بازاريان تامين می‌شده‌اند و وجوهی که به طور مستقيم از طبقه متوسط می‌آمده در مقابل وجوه درباری يا بازاری قابل ملاحظه نبوده. بنابراين در لايه‌ی بعدی و در جلوی رديف شاهان و بازاريان بايد رديف روحانيون را جا داد.

هر چقدر که لايه روحانيون قدرتمندتر بوده امنيت رديف حاميانش يعنی پادشاهان و بازاريان هم بيشتر بوده. هدف هر دو گروه اين بوده که نيروی کار را به سمت خودشان متمايل کنند. نيروی کار می‌توانسته در نقش ارتش برای کشورگشايی عمل کند يا در نقش کشاورز و مزرعه‌دار برای افزايش محصول و دام. اگر ارتش شکل می‌گرفته غرامتی که از کشورگشايی به دست می‌آمده به دربار می‌رسيده و اگر محصول بيشتر می‌شده ثروت بازاريان افزايش پيدا می‌کرده. اين افزايش ثروت منجر به ثبات می‌شده و در نتيجه نيروی کار به سمت آن طرف باثبات کشيده می‌شده.

تا پيش از انقلاب صنعتی اوضاع در غرب به همين منوال پيش می‌رفته. اما انقلاب صنعتی که با حمايت بازاريان رخ داده بود توازن قوا را با توليد يک لايه تازه به طرف بازار تغيير داد. تغيير قدرت بازار از شکل فروش ماده خام به ايجاد ارزش افزوده در کالاها منجر به اين شد که ثبات در طرف بازار بيشتر و در نتيجه نيروی کار به سمت بازار متمايل بشود. اگر در تمام دنيای غرب همين تمايل در حوزه اقتصادی و به سمت بازار به طور افراطی کشيده می‌شد آنوقت بايد انتظار می‌داشتيم که تمام نظام‌های اجتماعی غرب تبديل بشوند به آنچه در روسيه رخ داد.

انقلاب صنعتی در روسيه منجر به فروپاشی نظام تزاری شد و طبقه کارگر به نيابت از بازار تبديل شد به سکاندار جامعه. در کشورهای ديگر اروپايی نظام‌های پادشاهی به جمهوريت تن در دادند که شکل تازه‌ای از قدرت سياسی بود. در واقع بازار با فن‌آوری و شاه با جمهوريت به ميدان آمدند. موضوع جالب هم اين است که قدرت محرکه اين زايش در درون خود همان لايه بوده يعنی آن کسانی که نياز به فن‌آوری و جمهوريت را اول از همه فرياد زده‌اند از درون بازاريان و پادشاهان بوده‌اند. برای همين هم وقتی رد اين اتفاقات را که مثل يک نسيم زودگذر به کشورهای دورتر مثل ايران رسيده‌اند دنبال می‌کنيد می‌بينيد مثلن اين عباس ميرزا وليعهد بوده که دانشجو به خارج فرستاده و از آن طرف هم اين حاج محمدحسين امين‌الضرب بوده که سرمايه‌گذاری صنعتی را در ايران به راه انداخته. جالب هم اين است که هر دو طرف هم روحانيون خودشان را داشته‌اند.

در ايران که داستان را دنبال می‌کنيد می‌بينيد تا قبل از انقلاب صنعتی آنقدرها هم اوضاع فرقی با مثلن اروپا نداشته و کتاب‌های حکيم‌های ايرانی را در غرب می‌‌خوانده‌اند يا ميزان توليد علم آنقدرها هم در ايران کم نبوده اما بعد از انقلاب صنعتی که فاصله زياد می‌شود در ايران همه می‌خواهند به هر قيمتی که هست به غرب برسند منتها نه شاه و نه بازار نمی‌خواسته‌اند يا از ترس رقيب نمی‌توانسته‌اند لايه‌ی تازه‌ای بسازند بنابراين با حفظ همان وضعيت به دنبال تغيير بوده‌اند. مثلن در دوران قاجار بحث بر سر مشروطه بالا می‌گيرد ولی کسی نمی‌داند از مشروطه چه می‌خواهد. حتی وقتی مجلس را راه می‌اندازند باز چيزی ندارند که درباره‌اش حرف بزنند.

در واقع مجلس می‌شود محل اتصال مستقيم شاه و بازار در حالی که در غرب شاه و بازار از طريق فن‌آوری و جمهوريت يا صدراعظمی و به طور غير مستقيم با هم سر و کار دارند. در غرب می‌شود ديد که فن‌آوران و سياستمداران چيزهايی برای بحث اجتماعی خلق می‌کنند. مثلن خودرو ساخته می‌شود و بعد بحث درمی‌گيرد که خيابان بسازيم و اگر تخلف کرد جريمه کنيم ولی در مجلسی که در ايران درست می‌شود چيزی ساخته نشده که بر سر آن بشود بحث کرد بنابراين يا بازار تعطيل می‌شود و روحانيون طرفدار بازار می‌روند بست می‌نشينند و تنباکو حرام می‌شود يا از آن طرف مجلس را به توپ می‌بندند و مخالفان شاه را دار می‌زنند. شاه از آن طرف ماشين وارد می‌کند بازاری‌ها از اين طرف دم و دستگاه بلورسازی وارد می‌کنند. چيزی توليد نمی‌شود که برای آن بحثی دربگيرد. اين اوضاع تا دوران معاصر هم ادامه دارد که رضاشاه به زور می‌خواهد مراکز مدرن را در ايران به راه بيندازد که خودش هم نمی‌داند معنی‌شان چيست و از آن طرف هم بازاريان جنس و بار خارجی را وارد کشور می‌کنند که مشتری برای‌شان نيست.

هر دو طرف هم سعی می‌کنند برای همراه کردن مردم يک گروه روحانی برای خودشان درست کنند که اين اواخر واژه هم برای‌شان درست شده بود. شاه به روحانيون بازار می‌گفت ارتجاع سياه و بازاری‌ها هم به روحانيون شاه می‌گفتند آخوند درباری. حتی در دوران شاه هم چيزی در درون کشور توليد نمی‌شد و گرچه اين اواخر رنگ و بوی درگيری‌ها متفاوت شده بود ولی اصل ماجرا همان اوضاع دوران مشروطه بود. مثلن شاه با اصلاحات ارضی در فکر نابود کردن قدرت بازار بود و بازار هم با واردات کمر کشاورزان خرده‌پا را می‌شکست. راه افتادن دم و دستگاه‌های کشت و صنعت نظير مغان که دولت خودش عهده‌دار کاشت و برداشت بود در واقع ورود دولت به حوزه‌ای بود که با اصلاحات ارضی بنا بود به دست کشاورزان فعال بشود که نشد.

يک چيز جالب‌تر، به نظر من، اين است که رفته رفته که شاه و بازاريان در غرب وارد تعامل در دوران مدرن شدند و نهادهای مدنی ساخته شد و بعد هم مذهب به حوزه‌ی شخصی برگردانده شد در ايران شاه و بازاريان شروع کردند به بسط قدرت‌شان در بخش‌های ديگر. يعنی همزمان که رضاشاه و محمدرضا شاه شروع کردند به تشکيل ارتش و بعد نيروهای امنيتی، از آن طرف بازاريان هم شروع کردند به راه انداختن گروه‌های شبه نظامی. يعنی در هر دو طرف آدم اسلحه به دست وجود داشت. بنابراين يک لايه جديدتر هم اضافه شد که عبارت بود از نيروی نظامی. اگر نفتی در کار نبود و در نتيجه قدرت ارتش و نيروهای نظامی در طرف شاه زيادتر نمی‌شد آنوقت می‌شد انتظار داشت که قوای دو طرف از حيث نيروی نظامی يکسان باشد. بعد از ورود نفت به داستان کارزار شاه و بازار، در طرف شاه تعداد روحانيون کمتر شد و جای خالی‌شان را دادند به نيروهای نظامی ولی در طرف بازار نيروهای نظامی کمتر شد و جای خالی‌شان را دادند به روحانيون. وقتی از اين جنبه به انقلاب ايران نگاه می‌کنيد متوجه می‌شويد که شکل گيری سپاه پاسداران محصول همان تعادل نيروی نظامی در سمت بازار است وگرنه اين همه هزينه برای شکل گيری يک ارتش جديد در کشوری که رهبری واحدی دارد چندان هم عاقلانه نيست. در واقع به نظر می‌رسد آن چيزی که هنوز بازار ايران از آن هراس دارد ورود دار و دسته شاه است که ارتشش هست، روحانيونش هم هستند و فقط خود شاه نيست. اين که بعد از سی سال هنوز روحانيون مثل ارتش دادگاه خاص دارند هم از همين زاويه قابل نگاه کردن است. اسلام امريکايی هم همان معادل آخوند درباری‌ست. حالا کارزار را دوباره شکل می‌دهيم. شاه و بازار در دو طرف. بعد روحانيون در لايه بعد و در کنار روحانيون نیروی نظامی. در ميانه کارزار هم نيروی کار.

در غرب به واسطه توليد و روابط ميان توليد کنندگان و سازمان دهندگان، علاوه بر نيروی کار، و به طور ناگزير، يک نيروی ديگر هم ساخته شد که حالا شده است طبقه متوسط. اين طبقه همانی‌ست که به آن می‌گويند شهری و محصول نيروی کاری‌ست که در روستاها بوده. وقتی به ايران می‌رسيم متوجه می‌شويم اين طبقه ناگزير ساخته نشده و محصول هيچ نيازی نيست و به طور مصنوعی درست شده که بتواند در نقل و انتقال ثروت، و بخصوص بعد از استخراج نفت، فعاليت کند. اگر در غرب اين طبقه برای سهولت مراودات ميان نيروی کار و بازار و سياست شکل گرفته در ايران اين نيرو هيچ وظيفه‌ای نداشته چون شاه و بازار محصولی برای جامعه نساخته‌اند که نيازی به سهولت مراودات ميان آن باشد. در نتيجه نظام اداری در ايران رشد سرسام آور داشته ولی بازده اين جمعيت عظيم در حد همان دوران ماقبل شکل گيری‌اش بوده. نکته مهم اين است که همين طبقه متوسط در غرب موتور اقتصاد است چون در عوض پس انداز مصرف می‌کند اما در ايران اول پس انداز می‌کند و بعد مصرف می‌کند بنابراين شاه و بازار برای به حرکت درآوردن چرخ‌های اقتصادی طرف خودشان مجبورند به اين گروه باج بدهند که مصرف کنند. مثلن اگر دولت برای استخراج نفت مجبور است کارمند و کارگر استخدام کند ناگزير است بازار مخصوص هم برای‌شان بسازد چون اين‌ها وارد بازار محلی نمی‌شوند که مصرف کنند يا اگر بازار می‌خواهد درآمد بهتری از قاليبافی با طرح‌ها و اندازه‌های متفاوت داشته باشد مجبور است دار قاليبافی و نقشه و موادش را برای قاليباف روستايی فراهم کند چون قاليباف روستايی خبر ندارد حالا چه چيزی بايد توليد کند که بهتر بفروشد. هر دوی اين‌ها با اقتصاد مدرن فاصله دارند چون در هر دوی اين‌ها قيمت کالا و مواد را کارفرما تعيين می‌کند نه توليد کننده و مصرف کننده. از همين زاويه که نگاه می‌کنيد متوجه می‌شويد که هم در دوران شاه و هم در دوران جمهوری اسلامی به واسطه همان پول نفت می‌توانند حرف‌های عجيب و غريب اقتصادی بزنند و تا مرز اضمحلال پيش بروند. در واقع اقتصاد بسته به هر دوی‌شان امکان داده که به زور نفت خودشان بگويند چه چيزی بخريد و چقدر بخريد و کجا مصرف کنيد و چرا مصرف کنيد.

حالا در جمهوری اسلامی يک اتفاق ديگری افتاده که به نظرم جالب است و می‌شود پيش بينی کرد به کجا می‌رسد، در واقع من اينطور فکر می‌کنم.

بازار روحانيون و نيروی نظامی خودش را دارد. تمام رقبا را هم حذف کرده‌ و بخصوص در حذف هر نيرو يا شخصی که به نظرش برسد تمايلات سلطنتی دارد شک نمی‌کند حتی اگر يک اسم خنده‌داری باشد مثل انجمن پادشاهی. نسل جديد بازار می‌خواهد از اين فرصت استفاده کند و مسير نوآوری صنعتی را دنبال کند و طبيعی‌ست که از بين دو بخش روحانی و نيروی نظامی فقط می‌تواند به نيروی نظامی تکيه کند. به دليل ماهيت ناکارآمد طبقه متوسط هم اصولن آدم‌های اين طبقه را تنها وقتی می‌پذيرد که تحت يک نظام‌مندی قرار بگيرد که همان دم و دستگاه نظامی‌ست که اسمش را می‌شود گذاشت چماق برای نيروی کار. به روحانيون هم باز به دليل نوع آموزش‌شان و ناکارآمدی‌شان در حوزه نوآوری صنعتی نمی‌تواند اعتماد کند چون اصولن اين آدم‌ها را به طور تاريخی به عنوان هويج برای جلب نيروی کار مورد استفاده قرار داده. بنابراين دارد فضا می‌دهد به نسل دوم نظامی‌ها که رشد کنند و برسند به مدل‌های غربی که منبعد به جای اقتصاد ماده خام بتوانند اقتصاد ارزش افزوده‌ داشته باشند. اين که سپاه می‌گويد می‌تواند نشت نفت خليج مکزيک را درست کند يعنی يک فن‌آوری توليد کرده که ديگران آن را ندارند، که به نظر من هنوز به اينجاها نرسيده‌اند ولی دو دو تا چهارتای‌شان می‌گويد با اما و اگر می‌رسند. اين که توی نسل دوم بازار می‌بينيد از احمدی‌نژاد حمايت می‌کنند مربوط است به همين داستان. يک کمی دقت کنيد پيدای‌شان می‌کنيد. در واقع بازار بعد از حذف شاه حالا می‌خواهد مديريت مدرن را تجربه کند و نسل دوم بازاری‌ها، که با دلال‌های توی بازار فرق دارند، می‌خواهند يک قدم بزرگ بردارند و مدرن بشوند. رقيب اصلی نسل دوم نظامی‌ها عبارت است از نسل دوم روحانيون. مدرن شدن اقتصاد منجر به قطع رابطه نسل دوم روحانيون با خاستگاه‌های طبقاتی‌شان می‌شود و در واقع آن‌ها را از حضور در فضای اجتماعی به فضای خصوصی می‌برد. اين بزن بزن‌های احمدی‌نژاد با روحانيون مربوط است به همين بخش داستان. جالب هم اينجاست که احمدی‌نژاد و اطرافيانش برای جلب طبقه متوسط هم آرام آرام دارند به جای روحانيون می‌چسبند به مظاهر تاريخی مثل کوروش. مکتب ايران هم از همينجا نشات می‌گيرد و حساسيت نسل دوم روحانيون که می‌گويند مکتب اسلام به دليل احساس خطری‌ست که می‌کنند. می‌شود به خوبی ديد که نسل دوم بازار که دنيا را بيشتر ديده‌اند مايلند از اين فرصت تاريخی استفاده کنند و سرمايه‌شان را بگذارند در يک نهاد مدرن چون اين‌ها بر خلاف نسل اول حاضر نيستند در شکل قديمی بازار کار کنند و به جز فکر سرمايه‌گذاری هم هنر ديگری ندارند. نمونه‌ی مدرن داستان اينطوری‌ست که توی غرب وارن بافت نمونه‌ی نسل اول بازار است که از تجربه‌ی او کسی مثل بيل گيتس ظهور می‌کند ولی در ايران عسگراولادی به عنوان نسل اول بازار جز يک نسل دوم يک کمی با قر و فر ولی شبيه به خودش کسی را ندارد که بتواند بازار را متحول کند چون نظام آموزشی و خيلی چيزهای ديگر برای اين کار نيست. برای همين هم نسل دوم بازار مجبور است از بين نظامی‌ها و روحانيون يکی را انتخاب کند که شده است نظامی‌ها.

مشکل نسل دوم بازار در ايران اين است که می‌خواهد همه چيز را خودش بسازد. يعنی هم نوآوری صنعتی و توليد ارزش افزوده کند و هم سياستمدار بسازد. هم می‌خواهد موشک بسازد توسط سپاه و هم می‌خواهد سياستمدار سپاهی بسازد. در نتيجه در هر دو مورد خرابی درست می‌کند. هزينه سرسام‌آور می‌کند که طرح موشک از پاکستان و کره بخرد و هزينه سرسام‌آور می‌کند که يک آدمی مثل احمدی‌نژاد را تبديل کند به سياستمدار. حتی برای اين کار از اصول اقتصادی خودش هم عدول می‌کند و رابطه تجاری با دنيای خارج را محدود می‌کند. شايد بشود گفت که نسل دوم بازار در ايران از درک رفتار پيچيده جهان مدرن عاجز است و اين است که خودش را انداخته به چاه مدرنيته بی‌برنامه. اين درست همان گرفتاری دوران شاه بود که برای مدرن کردن جامعه برنامه نداشت ولی نسل دومش سراسيمه به دنبال رسيدن به غرب بودند. جالب هم هست که درگيری ميان نسل دوم نظامی‌های شاه و نسل دوم روحانيونش هم زياد بود و باز شاه می‌خواست از نظامی‌ها سياستمدار بسازد. نمونه‌اش اردشير زاهدی که هنوز که هنوز است مثل نظامی‌ها به شاه ارادت دارد و اشکالات او را نمی‌بيند در حالی که سياستمدارهای نسل دوم روحانيون همان دوره به شاه ايراد می‌گيرند.

به نظرم می‌رسد جمهوری بازارساز اسلامی در اثر ترس نسل دوم بازار از نابودی سرمايه‌شان دوام نمی‌آورد. تجربه نشان داده که آنچه هميشه جمهوری اسلامی را وادار به عقب نشينی می‌کند اقتصاد است و نه مبانی عقيدتی. درست به همين دليل است که آدم متوجه می‌شود بنيان‌های جمهوری اسلامی عقيدتی نيستند بلکه بازاری‌اند چون پافشاری از يک حدی به بعد را برای اصل سرمايه‌ نگران کننده می‌بينند. منتها اين دوام نياوردن منجر به دو تا اتفاق می‌شود، يعنی من اينطور فکر می‌کنم. يکی اين که دين و مذهب شامل همه انواعش بعد از دو هزار و پانصد سال بلاخره می‌رود به حريم خصوصی و دومی‌اش اين است که ما ملت نيروی نظامی را از عرش می‌آوريم به فرش و به مجرد هر اشکالی در حکومت به دنبال يک آدمی راه نمی‌افتيم که مشکلات‌مان را با زور حل کند. گرفتاری در اين دو گروه نظامی و روحانی‌ست که هميشه شاه و بازار توانسته‌اند پشت سرشان سنگر بگيرند. ما از اين چماق و هويج برای تمام نسل‌های آينده‌مان تجربه پيدا کرده‌ايم و تا اين راه طی نشود نمی‌توانيم چنين تجربه‌ای را به نسل‌های بعدی‌مان منتقل کنيم.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی