آرش غفوری، روزنامهنگار و عضو ستاد انتخاباتی ۸۸، از هواداران میرحسین موسوی، پس از انتخابات سال ۸۸ از ایران خارج شد، مدتی در ترکیه بود و هم اکنون در آمریکا زندگی میکند.
یک روز مانده به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری نهم، به همراه تعدادی از بچهها، دم در ورودی ستاد ائتلاف اصلاح طلبان در قیطریه تهران صحبت میکردیم. پنجشنبه آخرین روز فعالیت تبلیغی ما در هفتهای بود که هم زنجیره انسانی در روز دوشنبه آن برگزار شد و هم راه پیمایی انقلاب تا آزادی، مردم زیادی را در روز چهارشنبه، ۲۰ خرداد به میدان آزادی کشاند. یکی از بچهها به شوخی رو به همه ما گفت که با این شرایط، فردای بعد از انتخابات اگر بازنده باشیم باید منتظر حکمهای قاضی مرتضوی بمانیم. عزیز خوش مشرب دیگری هم جواب داد که اشکال ندارد، پدر زن من یک ویلا در شرق تهران دارد. میرویم آنجا، هم استراحت میکنیم و هم دست بازجوها به ما نمیرسد.
اما واقعیتش این است که لااقل تا ظهر جمعه و آغاز اولین موج حمله و بازداشت، کسی فکر نمیکرد که واقعن سرنوشت فردای انتخابات برای فعالان ستادی اینگونه رقم بخورد که یا به زندان میروند، یا مخفی میشوند و بعد هم عدهای کشور را ترک میکنند. من به دلیل خستگی فعالیتهای انتخاباتی، به خصوص در هفته آخر، تنها منتظر تمام شدن انتخابات بودم که پس از آن حداقل برای یک هفته فقط بخوابم و هیچ کاری نکنم. به همین دلیل هم خدا خدا میکردم که انتخابات در دور اول با پیروزی میرحسین تمام شود تا مجبور نباشیم، یک هفته دیگر هم به این حجم کار وحشتناک اضافه کنیم.
اما متاسفانه نشد آنچه که باید میشد. وقتی روز شنبه، ایمان، یکی از نزدیکترین دوستانم به سراغ من آمد که پس از دستگیری سران مشارکت از فردا نوبت شما جوانان میشود، حرف او را چندان جدی نگرفتم. واقعیتش این است که حتی تا آن لحظه هم فکر میکردم که نظام، توان گذر دموکراتیک از این بحران را دارد و دستگیرشدگان، آزاد خواهند شد.
در عین حال لااقل ما در ستاد ۸۸ تصمیم گرفته بودیم که تمام فعالیتهای خودمان را علنی انجام دهیم. در ستاد ما باز بود که هر که دوست دارد وارد شود، برنامههای انتخاباتیمان را روی دیوار نصب کرده بودیم و مطابق آن عمل میکردیم و هر کس میتوانست ببیند که امروز چه میکنیم و فردا چه خواهیم کرد.
جلسات هیئت اجرایی خیلی مواقع در ستاد و در حالی برگزار میشد که هیچ در و دیواری ما را از دیگران و حتی تازه واردان جدا نمیکرد. ساختار مدیریتی ما غیر از همان قالب کلاسیک ماتریسی، در دو هفته آخر به نوعی ساختاری مبتنی بر ساختار ماکارونی یا همان Spaghetti Structure هم بود که هر کس میتوانست تلفنهای ستاد را جواب دهد، با مراجعه کنندگان مشورت و صحبت کند، پوستر و سی دی بگیرد و پخش نماید و خلاصه هر کس هم که ایدهای داشت مطرح میکرد و کار را کسی انجام میداد که فرصت بیشتری فراهم میکرد.
حتی ویدئوی «۹۰ سیاسی» را که آن روزها خیلی مسئله دار شده بود، با آرم ستاد ۸۸ در ستاد پخش کردیم. به همین دلیل همواره پیش خودمان فکر میکردم ما که راز مگویی نداریم، اگر هم پرسش و پاسخی هست، خب میتوانند عادی به سراغمان بیایند و حرفی اگر دارند مطرح کنند و پاسخ بشنوند. ضمن آنکه ما سالها بود که به «شنود» هم عادت داشتیم. یاد نمیرود خیلی موقعها، جلساتمان را با سلام به «شنودکنندگان جلسه» آغاز میکردیم. به همین دلیل تصور نداشتیم که چیزی از آنچه که انجام میدهیم پنهان است و برادران اطلاعاتی از آن خبر ندارند.
اما خب، زندگی همیشه مطابق آنچه که انسان فکر میکند پیش نمیرود. هفته پیش، مراد ویسی، دوست و استاد عزیز روزنامه نگارم، نکتهای را از مصطفی تاجزاده به یادم آورد. در جلسات خبرنامه حزب مشارکت، ما جوانان حزب، اصولن تندتر نسبت به قضایا برخورد میکردیم. آقا مصطفی گاهی اوقات با ما شوخی میکرد و میگفت در هر صورت چیزی هم که بشود ما را که نمیگیرند، به سراغ شماها میروند و از آن قهقههای مخصوص خودش سر میداد. سعید حجاریان هم در سال ۸۴ همین صحبت را – البته او هم به شوخی – به بچههای دانشجویی زده بود که پس از مصاحبه من وارد دفترش شده بودند. حالا، ماها که به واسطه سن و سال، سابقه انقلابی آن جوری نداریم، ولی آنها که داشتند در روزهای اول برخورد واقعن شوکه بودند. به قول همسر محسن امینزاده، اینها بچههای انقلاب هستند، مگر چه کار کردهاند که باید دستگیر شوند و به زندان بروند؟
زندگی پر از فرصت و تهدید است و هر اتفاقی دریچهای از این فرصتها و تهدیدها را برای انسان میگشاید. بدیهی است که حوادث پس از انتخابات برای ما اصلاح طلبان و البته برای من به عنوان یک شخص تهدید بود، اما در کنارش فرصتهایی را هم فراهم آورد.
من در مقامی نیستم که درباره فرصتهای پیش روی اصلاح طلبان بنویسم اما فرصت من به عنوان یک شخص، امکان خروج از ایران، به دست آوردن تجربیات گرانبها در زندانهای ترکیه، هم صحبتی با پناهندگان ایرانی و آشنایی بر آنچه که بر بسیاری از هم وطنان ما میرود، خروج از ترکیه به سمت آمریکا و تجربه بینظیر در این کشور بود که با تحصیل در رشتهای که دوست دارم ادامه دارد و توصیهای گرانبها از آقای دکتر معین همراهم است که وقتی شرایط فعالیت سیاسی کمتر فراهم است، بهترین فرصت برای درس خواندن و آماده شدن برای اتفاقاتی فراهم میشود که در آینده ممکن است پدید آید. به همان نسبت که سرنوشت ماها از پنجشنبه ۲۱ خرداد تا شنبه ۲۳ خرداد به کلی دگرگون شد، در هر بازه زمانی و به هر صورت دیگری هم ممکن است تغییر کند و باید برای این تغییر آماده باشیم.
در عین حال فرصتها، بخشی محصول جبر تاریخ و بخشی هم دست یافتنی با تلاش و کوشش است، اما فکر میکنم در خارج از ایران، فرصت فعالیت سیاسی معطوف به ایران به کمترین حد خود میرسد و جز از منظر اطلاع رسانی هرگونه تلاش سیاسی دیگری آب در هاون کوبیدن است. به همین دلیل من نه علاقه و نه انگیزهای به فعالیت سیاسی در خارج از کشور ندارم. ضمن آنکه اگرچه نظام در کلیت سیاسی خود با ما، جوانانی که پذیرفته بودیم در چارچوب جمهوری اسلامی و با حفظ منش اصلاح طلبانه و آرمانهای جنبش سبز فعالیت کنیم، خوب و درست برخورد نکرد، اما این بدان معنی نیست که فکر کنم راه نجات کشور و سعادت مردم ایران، جز از منظر حرکتهای اصلاحی میسر باشد.
از این رو واکنش ماها به رفتار حاکمیتی که در یک بیسلیقه گی آشکار، سعی در دشمن ساختن و مخالف پروراندن دارد، نمیتواند همانگونه باشد که آنها میکنند. ما – یا شاید من – نمیتوانیم با کینه زندگی کنیم و در کنار همه تلاشها و کوششهای نظری یا عملی، باید به این نکته توجه داشته باشیم که محمد (ص) علی رغم همه آنچه که از سوی سران و بزرگان مکه بر او رفت، وقتی که پیروزمندانه به مکه بازگشت، فرمان بخشش داد. کاری که ما هم باید در ابتدای انقلاب میکردیم و نکردیم، اما تجربه به ما یاد میدهد که دیگر تکرار نکنیم و آرزوی انقلاب و خشونت و مرگ و خون و جوخه دار و تیر چراغ برق و... را از سرمان دور کنیم. همان گونه که در روزهای انتخابات طرفداران موسوی و احمدینژاد اینگونه میکردند و پذیرفته بودند که با هم فقط رقابت کنند.
در اوج بحران لیبی و پس از دستگیری و مرگ قدافی، از یکی از دوستان لیبیاییام پرسیدم، این چه کاری بود که شماها انجام دادید. پاسخ او اما تکان دهنده است، او گفت: اصلا اهمیتی نمیدهد که قذافی چگونه و با چه تحقیری کشته شد؛ برای او مرگ قذافی اهمیت داشت. اما ما در ایران نمیتوانیم بیش از سی سال پس از انقلاب اینگونه باشیم؛ باید یاد بگیریم که با وجود همه آنچه که گروهی خشونت طلب و تندرو، چه داخل نظام و چه خارج آن، انجام میدهند، به فطرت صلح جوی انسان امیدوار بمانیم. جامعه همیشه قرار نیست در چنگال فهر و خشونت باقی بماند و آن روز که این موج نادانی نابخردان فروکش میکند، جامعهای میماند و مردمی که باید دست در دست یکدیگر آن را آزادانه بسازند و آبادش کنند. من، منتظر آن روز خواهم ماند که بالاخره خواهد آمد.