محمد درویش، کارشناس محیط زیست، در خصوص اهمیت تالاب گاوخونی در عرصه توازن طبیعی در کویر ایران توضیح میدهد.
گاوخونی هم مرد. از بس که فراموشش کردیم.
خبر کوتاه و البته به همین تلخی بود؛ خبری که در آخرین هفته از اردیبهشت ۱۳۹۰ توسط مسعود باقرزاده کریمی، مشاور معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست کشور اعلام شد و ایمان دارم که ذائقهٔ بسیاری از دوستداران طبیعت ایران با شنیدن این خبر تلخ شد. به ویژه اگر ادامه گفتگوی این مقام دولتی را بخوانیم که آشکارا اعتراف میکند: هیچ برنامهای برای نجات گاوخونی و احیای دوبارهٔ آن در دستور کار نیست.
امّا چرا گاوخونی مهم است؟ یا مهم بود! مگر در ایران بیش از سه میلیون هکتار کفه نمکی در مناطق کاملاً کویری مرکزی و شرقی نداریم؟ حالا اگر ۵۰ هزار هکتار دیگر به این وسعت اضافه شود، مگر چه میشود؟
حقیقت این است که سرزمین ما در کمربند خشک جهان استقرار یافته و حضور کفههای کویری و پلایاهای خشکیده و هموار آن، حاصل کنش و واکنشی چند میلیون ساله بین وضعیت اقلیمی، ویژگیهای توپوگرافی و توان بومشناختی (اکولوژیک) ایران زمین است. به دیگر سخن، بهترین آمایش طبیعی همانا حضور چشماندازها و زیستمندان بیابانی در چنین اقلیمی است که میتوانند بیشترین و مناسبترین توازن و همراهی را با شرایط جغرافیایی کشور از خود بروز داده و به این ترتیب حیات خویش را در طول زمان استمرار بخشند.
با این وجود، آنچه که این سرزمین را در طول هزاران سال گذشته محفوظ و پویا نگه داشته و سبب گردیده تا به رغم چنین تنگناهای طبیعی نفسگیری، همچنان از همان تعداد گونههای اندمیکی (انحصاری) بهرهمند باشد (حدود ۱۷۲۸ گونه) که در سراسر قاره سبز (اروپا) وجود دارد، همانا حضور مجموعه محیطهای تالابی و دریاچهای نظیر گاوخونی، ارومیه، بختگان، شادگان، هامون، جازموریان، چغاخور، طشک، کمجان، گندمان، باهوکلات، ارژن، پریشان و... است؛ مجموعههایی که هر هکتار از وسعت آنها دست کم ۱۰ برابر هر هکتار از غنیترین جنگلهای کشور ارزش دارد و موجودیت خود را بیش از هرچیز مدیون تفاوت ارتفاعی قابل توجه کشور، به ویژه وجود دو رشته کوه البرز و زاگرس میدانند.
آنچه که میخواهم بر آن تأکید کنم این است که اگر ایران عزیز ما محیطهای کوهستانی و تالابی خود را نداشت، از نظر اقلیمی و توانمندیهای بومشناختی فرق زیادی بین سرزمینهای عربی جنوب خلیج فارس و دریای عمان با شمال آن در فلات ایران نبود. از همین روست که اگر نمیخواهیم اقلیم چهار فصل کشور و ریزشهای آسمانی ۱۳۰ میلیارد مترمکعبی آن خدشهدار شود، باید عملاً نشان دهیم که اولویت نخست ما در حوزه پاسداری از توان تولید سرزمین، تضمین کیفیت و استمرار حیات ۱۲۳ رودخانه مهم کشور و پایاب حاصلخیز آنهاست.
و شاید به جرأت بتوان گفت که زایندهرود یکی از مهمترین رودخانههای مرکزی ایران محسوب میشود که سبب زایش و پویایی تمدن بزرگ اصفهان در قلب ایران را فراهم آورده و دیار زنده رود را به عنوان قطب کار و تولید و هنر تا امروز زنده نگه داشته است.
یادمان باشد که در بارهٔ پهنهٔ آبشناختیای صحبت میکنیم که زادگاه بزرگان و فرزانگانی چون شیخ بهایی بوده و فراخی آن بیش از سه برابر استان گیلان است؛ آبخیزی که هر قطرهٔ آبش برای اینکه از سراب تا پایاب برسد، باید ۴۰۵ کیلومتر راه را طی کنید که از این منظر، زایندهرود را باید یازدهمین رودخانهٔ طویل کشور دانست؛ رودخانهای که با دبی متوسط سالانهٔ ۴۱ مترمکعب بر ثانیه، پانزدهمین رودخانهٔ پرآب کشور هم به حساب میآید و از همه مهمتر آنکه صدها هزار سال است که از برکت زایندهرود، تالابی به بزرگی پایتخت ایران در پایابش آفریده شده و حیات را تطهیر میکرده است؛ تالابی بینالمللی و منحصر به فرد که به حق او را: «نگین فیروزهای کویر» مینامند و نسل امروز ایران و اصفهان باید نشان دهد که از چنان توانمندی نرمافزاری و مدیریتی برخوردار است که هرگز اجازه نخواهد داد خاطره این نگین فیروزهای به تاریخ بپیوندد.
از سوی دیگر گاوخونی در حالی دارد به عنوان یک کانون جدید بحرانی فرسایش بادی و چشمه تولید گرد و خاک و نمک در قلپ تپندهٔ ایران رخ مینماید که در برنامه پنج ساله پنجم تصویب شده است که برای کاهش بحران ریزگردها سالانه ۵۰۰ هزار هکتار جنگلکاری در کشور انجام شود. پرسش این است که آیا سزاوارتر و شایستهتر و خردمندانهتر نیست که به جای تحمیل چنین هزینههای گزافی برای ایجاد رویشگاههای جنگلی غیر طبیعی، بکوشیم تا بومسازگانها (اکوسیستمها) غنی و طبیعی خود را در زاگرس، البرز شمالی و مناطق ایران و تورانی (از جمله همین تالاب را) حفظ و حراست کنیم؟
نگرشهای بخشی هرگز نتوانسته و نمیتواند به پایداری سرزمین کمک کند؛ اگر میخواهیم به درستی دلایل مرگ زایندهرود را بازیابی کرده و با شجاعت به جراحی و درمان بیماری مدیریتی حاکم بر این سامانه همت گماریم، باید نشان دهیم که از شنیدن حرف حق نمیهراسیم. مگر نه این است که همهٔ ما ایرانی هستیم و باید برای اعتلای نام بلند ایران بکوشیم؟
کلام آخر آنکه سالها پیش اندیشمند لبنانی، جبران خلیل جبران، گفته بود: «دریغ بر ملتی که دَم برنمیآورد، مگر هنگامی که در تشییع جنازه گام برمیدارد؛ خود را نمیستاید، مگر در میان ویرانههایش؛ و عصیان نمیکند، مگر هنگامی که گردنش در میان تبر و کنده قرار دارد.»
اینک ما باید ثابت کنیم که در شمار آن ملتهایی نیستیم که باید برایشان دریغ ورزید و افسوس خورد. ما باید ثابت کنیم که به آن درجه از بلوغ و توسعه یافتگی رسیدهایم که بتوانیم اولویتهای اصلی و مؤلفههای اساسی مؤید رفاه پایدار خود و فرزندانمان را شناخته، انتخاب کرده و از آنها حمایت کنیم. حرفم این است که اگر من ِنوعی، امروز باید در دفاع از بدیهیاتی فریاد زنم که سالهاست درستی و اصالت آنها به اثبات رسیده است، ریشهاش در کاهلی خود ماست. اگر مجبورم در دفاع از روشنایی روز و تاریکی شب قلم زده و بگویم: «منابع طبیعی را نباید سد راه توسعه پنداشت». یا «سدسازی نباید به قیمت ناپایداری اکولوژیک سرزمین تمام شود.» یا «حفظ تالابها، برای تضمین توان زیستپالایی سرزمین مقدس مادری لازم است.» یا «مرگ هر گونهٔ گیاهی یا جانوری، یعنی سوختن یک کتاب خطی و یگانه.» یا «در هیچ جای دنیا با افتخار از رقم جادهکشی خود به بهای مرگ جنگلهای طبیعیشان یاد نمیکنند.» یا «اگر زاگرس را از دست دهیم، یعنی کارون و دز و کرخه و زایندهرود را از دست دادهایم» یا … دلیلش در نادانی یا سهلانگاری و تنبلی ماست.
با تشکر از وبسایت خوب شما ،
چرا دیگر مقالات زیست محیطی منتشر نمی شود !؟