بخش دوم مقاله نیویورکر به قلم جان لی اندرسون که به تحلیل او از وضعیت سبز و حامیان این جنبش اشاره دارد.
جان لی اندرسون، خبرنگار حوزه بینالملل مجله آمریکایی نیویورکر، که در مناطق جنگی ازجمله عراق، افغانستان، لبنان، اسرائیل، السالوادور و ایرلند گزارش داده است خاطرات سفر خود به تهران در سال 2010 را با عنوان کلی «نامههایی از تهران» نوشته است.
مردمک این نامهها را در چند بخش ترجمه کرده است که بخش دوم آن را میخوانید:
در دادگاههای نمایشی که ماه اوت (مرداد) سال گذشته برگزار شد، بیش از یکصد نفر از بازداشتشدگان به دادگاه آورده شدند که به گفته عفو بینالملل بسیاری از آنان لاغر و رنگ پریده بودند، بسیاری در مراکز بازداشت مخفی توسط بازجویان مورد ضرب و شتم قرار گرفته، شکنجه شده و مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بودند.
بسیاری از این بازداشتشدگان پس از انتخابات در این دادگاههای نمایشی به ارتکاب یک رشته جرایم سیاسی از جمله خیانت «اعتراف کردند» و بسیاری از آنان ازجمله مازیار بهاری، خبرنگار کانادایی-ایرانی مجله نیوزویک، با سپردن وثیقه آزاد شدند. آقای بهاری از ایران فرار کرد.
صدها نفر از این بازداشتشدگان به حبسهای طولانیمدت و پنج نفر از آنان هم به اعدام محکوم شدند که تاکنون دو نفرشان به جرم محاربه اعدام شدهاند.
تا پایان سال گذشته جنبش سبز بهطور متناوب تظاهراتی برپا کرد که در چند مورد معدود این تظاهرات تا بهار امسال هم ادامه داشت.
اما جنبش سبز دچار محدودیت شده است؛ چند روز پیش از سالگرد انتخابات 12 ژوئن (22 خرداد) موسوی و کروبی راهپیمایی از پیش برنامهریزی شده برای این روز را لغو کردند و دلیل این کار خود را «امنیت مردم» اعلام کردند.
موسوی در زمان تبلیغات ریاست جمهوری به صراحت از حقوق زنان و عادی شدن روابط ایران با آمریکا سخن گفت و سخنان احمدینژاد درمورد زیرسوال بردن واقعیت هولوکاست (نسلکشی یهودیان) را بهشدت مورد انتقاد قرار داد.
اما این روزها موسوی بهندرت منزل خود در شمال تهران را ترک میکند و تنها تصاویر و سخنان او در وبسایتش منتشر میشود؛ او و دیگر رهبران اصلاحطلب ایران در این مدت تحت بازداشت خانگی بودهاند و هربار که در مکان عمومی حاضر شدهاند، توسط اراذل و اوباش طرفدار حکومت «هو» شده و مورد حمله قرار گرفتهاند.
در مراسم سوگواری بیست و یکمین سالگرد درگذشت آیتالله خمینی تندروها حسن خمینی، نوه آیتالله خمینی را هو کردند و او مجبور شد صحنه را ترک کند.
در آن مراسم سوگواری گروهی ازاراذل و اوباش به مهدی کروبی نزدیک شدند و فریاد زدند «مرگ بر منافق». یک هفته بعد هم یک گروه سازمان یافته از اراذل، به خودوروی کروبی مقابل درب منزل آیتالله یوسف صانعی، از روحانیون اصلاحطلب، در قم حمله کردند و او را «مزدور آمریکا» نامیدند.
جنبش سبز تحت چنین فشارهای مداومی یک نیروی سیاسی قابل رویت نیست و کروبی تنها رهبر اصلاحطلب برجسته ایران است که هنوز مرتب در اماکن عمومی دیده میشود.
در آن باغ آلبالو (درکه اوین) همسران آن مردان جنبش سبز هم حضور داشتند و یکی از آن خانمها از «اسپینوزا» (فیلسوف یهودیتبار هلندی قرن هفدهم) سخن گفت که نوشتههایش به روشنگری در اروپا کمک کرد و به گفته آن خانم به جدایی «دین و دولت» منجر شد.
آن خانم با تاکید بر اینکه «امروز ایران به اسپینوزا نیاز دارد»، گفت که سایتهای برقراری ارتباط اجتماعی، بهترین روش است تا مردم بتوانند از طریق این سایتها با یکدیگر ارتباط داشته باشند و برای زمانی آماده شوند که شکاف در ساختار حکومت فرصت تغییر را ایجاد کند.
به گفته آن خانم مردم دیگر نمیتوانند در خیابانها تظاهرات کنند، زیرا جان خود را از دست میدهند و «خشونت، خشونت بیشتری میآورد.»
اما یکی از آن مردان حامی جنبش سبز گفت: این انقلاب با خشونت آمد و تنها راه ادامه انقلاب، خشونت است؛ تغییر زمانی ایجاد میشود که آن را در دست بگیرند و بگذارند اتفاق بیفتد.
در ادامه مسیر بازگشت به شهر دیوارهای سنگی و تخته سنگهایی دیده میشد که معترضان به حکومت روی آنها شعار نوشته بودند، اما دولت از تابستان گذشته آن شعارها را پاک کرده بود و در این میان تنها سنگی به اندازه تخم غاز باقی مانده بود که روی آن با مداد شمعی سبز «مرگ بر دیکتاتور» نوشته بودند.
تهران امروز با تهرانی که دسامبر 2008 یعنی شش ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری دیده بودم، بسیار متفاوت بود؛ بسیاری از سیاستمداران، روزنامهنگاران و اندیشمندانی که آن زمان دیده بودم، دیگر آزاد نبودند که سخنی بگویند.
محمدعلی ابطحی، معاون رئیس جمهور در دولت محمد خاتمی و محمد عطریانفر، ناشر و مشاور علیاکبر هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور پیشین، از اصلاحطلبان مشهوری بودند که به صراحت از سیستم سیاسی ایران انتقاد کرده بودند و در دوره سرکوب پس از انتخابات بازداشت شدند.
اگرچه این دو سیاستمدار اصلاحطلب در زمان حضور در دادگاههای نمایشی با اعتراف به ارتکاب جرائمی عجیب و غریب، خودشان را حقیر کردند؛ این دو، دوستان و همکاران خود را «همدست توطئهگران» نامیدند.
طرفداران جنبش سبز در خلوت خود به رویدادهای سال گذشته اندیشیدهاند؛ آنها اغلب سرخورده، ناامید و حتی متاسف هستند.
یکی از دوستان ایرانی من گفت: محاسبه مردم نادرست بود. آنها فکر کردند که بقیه کشور هم مانند تهران است؛ تظاهرات هم اصول سیاسی و هم طبقه اجتماعی مردم را محک زد. رایدهندگان به موسوی و کروبی در جنبش سبز از طبقه متوسط یا بالای جامعه بودند، درحالیکه سربازان و بسیجیانی که به مردم حمله کردند، بیشترین رایدهندگان به احمدینژاد بودند که مانند خود رئیسجمهور اکثریت جمعیت فقیر تهران بودند که عمدتا ساکن جنوب شهر بودند.
این دوست ایرانی نسبت به این که «دادن رای تغییر ایجاد میکند» ابراز تردید کرد و به بازداشت و آزادی یکی از دوستانش به شرط امضای یک ورقه اشاره کرد که بازجو به او گفته بود «انتخابی نداری؛ یا اینکه تسلیم شوی یا...» تسلیم شدن و امضا کردن ورقه، تنها انتخاب مردم است.