گلاره خوشگذارن، فارغ التحصیل هنرهای زیبا از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، سخنرانی بهرام بیضایی در دانشگاه لوس آنجلس را دستمایهای کرده برای نقد فرهنگ کلیشهسازی و نگاه از بالا به پایین نخبگان فرهنگی ایران.
«ایرونی اِل اِییی» اصطلاحی است که همه ما کم و بیش از دلالتهای ضمنی و عینی آن باخبریم و به خوبی میدانیم در کجا و به چه مفاهیمی به کار میرود.
این اصطلاح، مثل هر کلیشهٔ رفتاری، معیشتی و طبقاتی دیگر، تعریف خود را دارد و از پیشینهٔ قابل توجهی میآید که وارد شدن به آن و سخن گفتن از چیستیاش، به لحاظ جامعهشناسی و انسانشناسی نیازمند مطالعهٔ مبسوط و حتی تجربهٔ زیستی است.
آنچه دردناک است این است که پس از گذر سالهای سال، نخواهیم و نتوانیم از این خواب طولانی کلیشه سازی بیدار شویم. شاید یکی از مشکلات و خطرهای صرف کردن عمری در تحقیق و کنکاش در ادبیات کهن و اسطورهشناسی و سر و کار داشتن با داستانها و اتفاقاتی که قرنها پیش شکل گرفتهاند این باشد که فرد را از توجه به زمان و مکانی که در آن زندگی میکند غافل کند، تا جایی که فراموش کند در کدامین قرن زندگی میکند و در طی سالهای اخیر و نه خیلی دور چه اتفاقهایی در جامعه و کشور و نسلهای پس از او افتاده و به کجا رسیده است.
سخنرانی «درخت سخنگو» ی بهرام بیضایی را به همراه نمایش فیلم «قالی سخنگو» برای نخستین بار در بهمن ماه ۱۳۸۵ در سالن بتهوون خانهٔ هنرمندان ایران در تهران شنیدم. پس از گذشت پنج سال، همان سخنرانی و نمایش فیلم را پس از مهاجرت به آمریکا، در دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس (همان یو سی ال ای معروف) شنیدم و دیدم. پس از اتمام سخنرانی دیشب، تنها یک سوال داشتم که بیش از آنکه تاریخی و ادبی باشد یا در حوزهٔ اسطوره یا حتی سینما بگنجد، به جغرافیا مربوط میشد.
تا جایی که حافظهام یاری میکند، تنها تفاوت بین این دو سخنرانی که در این دو شهر با فاصلهٔ پنج سال شنیده بودم جملاتی بودند که پیش از نمایش فیلم در دانشگاه لوس آنجلس، مدام تکرار میشدند؛ جملاتی که گاه مستقیم و گاه ضمنی بیانگر نوع خوانش و درک سخنران از جماعتی بود که در آن روز یکشنبه در سالن نشسته بودند تا به سخنان او گوش بدهند: «فیلم را نمایش میدهیم. احتمالاً چیزی از آن نمیفهمید.»... «اگر هیچ چیز از آن نفهمیدید، نگران نباشید. خیلیها نمیفهمند.»... «من پس از نمایش فیلم توضیح میدهم. البته این توضیحات هم شما را بیشتر گیج میکند.»... «پس اینجا یکی دو نفر هم شاهنامه را خواندهاند» و...
ما «لوس آنجلسیها» در سالن نشسته بودیم و استاد نشان میدادند و ما نمیفهمیدیم و سخنرانی میکردند و ما باز نمیفهمیدیم و توضیح بیشتر میدادند و ما شاهنامه نخواندگان شش و هشتی غفلت زده نمیفهمیدیم و نمیدانستیم. ایشان با صبر و شکیبایی پدرانه از دستاوردهای تحقیقاتشان برای ما میگفتند و از اهمیت مطالعهٔ گذشته و تاریخ و ادبیات کهن و رسوم و چه و چه بدون پرداختن حتی دقیقهای به فیلم که به طور قطع یکی از ضعیفترین آثار سینمایی بود که کارگردانی در سطح و ابعاد بهرام بیضایی قادر به خلق آن باشد.
آنچه در مقایسهٔ این دو سخنرانی، یکی در تهران و دیگری در لوس آنجلس، توجه من را جلب میکرد، این بود که در سخنرانی تهران خبری از این گزارههای پرغیض و پر از پیشفرض و قضاوت نبود. با علم به اینکه من که مخاطب هر دوی این سخنرانیها بودهام، تغییری نکردهام، بهرام بیضایی هم تغییری نکرده است و حتی متن سخنرانی و مباحثی که مطرح میشد هم در کمال تعجب انگار در این پنج سال فقط تکرار شده بود، تنها چیزی که میتوانستم انگشت اتهام به سویش دراز کنم نام «لوس آنجلس» بود که ما را این طور نادان و ناآگاه و از فرهنگ بیخبر در چشم استاد تصویر میکرد.
این اندیشه من را بر آن داشت که از خود بپرسم به راستی چه تفاوتی است بین امثال بهرام بیضایی که آن قدر مشغول نگاه کردن به گذشته و متون کهن هستند که دور و برشان و پدیدههای معاصر و گذر زمان و تغییر را فراموش کردهاند و لوس آنجلس هنوز برایشان عدهای مطرب و رقاص بیدانش و آگاهی است که نه از فرهنگ چیزی میفهمند و نه استعدادی در فهم آن دارند، با همان کلیشهٔ «ایرانی تهرانجلسی» که محکوم به این است که در خواب غفلت به سر میبرد و هنوز سودای «اعلیحضرت همایونی» را در سر دارد و جز تصویری گنگ و واهی از ایرانی که بیش از سی سال پیش ترک کرده، شناخت و درک دیگری از آن ندارد؟
در عجب هستم که بهرام بیضایی و امثال او که سنگ فرهنگ ایرانی را این چنین به سینه میزنند، حتی به یاد نمیآورند که امثال من و دوستانم، که شمارمان در سالن آنقدرها هم کم نبود، دوران نوجوانیمان را با «باشو» و «مسافران» و «کلاغ» سپری کردیم، دست در دست پدر و مادرهایمان در صفهای طولانی جشنوارهها ایستادیم تا «هامون» و «بایسیکلران» ببینیم. پس چطور میتوانیم اینقدر «نفهمیم»؟
این کلی گویی و پیش قضاوتها و دسته بندیهایی که امثال او راجع به شهری مثل لوس آنجلس هنوز در سر دارند، درست از همان نقطهای از مغز آدمی جاری میشوند که پندارهای واهی و سطحی نگرانهای همچون اینکه پاریس هنوز پایتخت هنر جهان است یا اروپا مهد تمدن و شعور و فرهنگ است که طبیعتاً لوس آنجلس را در انتهای دیگر، زباله دانی فرهنگ و تمدن ایرانی تعبیر میکند.
حتی اگر هنوز هم به وجود چنین قالبها و مرزبندیهایی قایل باشیم، چنین برخوردها و طرز تفکری نه تنها کمکی به بالا بردن سطح شعور و آگاهی آن دسته نمیکند، بلکه تنها به آن دامن میزند و این شکاف پرتعصب و کاذب را عمیقتر و بزرگتر میکند.
وجه غمانگیزتر ماجرا این است که دوستداران فرهنگ و اعتلای شعور و آگاهی ایرانیان فراموش میکنند که برای تحقق این مهم، راههای بسیار سادهتر و تأثیرگذارتری پیش از تحقیقهای بسیط بر روی متون کهن هست و آن همین خوانش و درک سخنران از میانگین سطح شعور مخاطبش است، فارغ از اینکه محتوای کلام و سخنرانی اصلاً چه باشد.
قطعن این نوشتار خارج از کانتکس مورد نقد قرار گرفته است.
بالاخره یک پیدا شد که با صدای بلند داد بزنه “تن پادشاه اصلاً لباس نیست” با نظر رضا (دومین نظر) کاملاً موافقم و نیازی به تکرار کلمات ایشون نمی بینم. “وقتی همه خوابیم” فیلم نبود، فحاشی یک “رانده شده” بود و به راحتی می توانست در قالب جمله “آنها (همه) بدند و ما خوبیم و آنها ما را کنار زدند” بیان شود. من فقط نفهمیدم که چه نیازی بود که دو ساعت با کلیشه ای ترین روشهای سینمایی تماشاگر را به کار بگیرد تا فقط این بد و بیراه ها و قر دادن مژده شمسایی را تماشا کند؟! البته این لحن از “سگ کشی” آغاز شد و شما الآن اوجش را می بینید که بعضی هم ترجیح می دهند نبینند. بهرام بیضایی بر گردن ادبیات نمایشی ایران حق دارد ولی داشتن این حق باعث نمی شود که چشم بر این درجه از بی مایگی آثار اخیرش بست، همانطور که باعث نشد کسی فراموش کند که هیچکاک نباید (و دقیقاً نباید) سه فیلم آخرش را می ساخت.
@جواد
با شما موافقم که اعتبار بدست آماده در ۴۰ سال را یک یک کودک ابله نمیتواند خدشه در کند، ولی لطفا به دوستانی که بر این شخص تاخته اند، خورده مگیرید.
فراموش نکنیم که خود بیضایی که در این مورد حرفی نزده. هر کسی که چیزی گفته هم از روی علاقه بوده، نه از جریحه دار شدن غرور...
بیضایی به کنار، اگر این تهمت های بیراوا در موردهر مظلومی گفته میشود، مطمئن باشید که خود شما هم بر می آشفتید.
به نظرم پاسخ خانوم شمسایی مواجه و عاقلانه بود.
خانم مژده شمسایی
خانم گلاره خوشگذران فرزند همون نسلی هست که کافی بود یک هفته به غرب بیاید و غرب زده و خود برتر بین برای در و همسایه و دوست و فک و فامیل بشود چه رسد به کلفت و کارګر خانه. اون ګله ای که بر دوش نسل های قبل از صد و پنجاه سال پیش هست رو به دوش نسل جوان نیندازیم. و به جای اینکه خود را بعد از سی چهل سال کار شناخته شده در خطر تحریک احساسات مردمی و تهمت بدانیم.راه بردباری و جوابهای فکر شده را با قضاوتهای عجولانه که نتیجه همان زخمی شدن غرور کوچک شخصی است عوض کنیم
از آنجاییکه هر کلمه بار و معنای مشخصی دارد
استفاده از ویژه پیشگوییها به جای پیش بینیها خانم مژده شمسایی در جواب به منتقدان آقای بیضایی یک مقدار مقدس کردن این شخصیت هنری را به خواننده تحمیل میکند
پیشگویی مربوط به اتفاقات مجازی مثل فال و کتابهای مذهبی و غیره هست و پیش بینی مربوط به اتفاقات علمی ثابت شده .
آدمهایی که شناخت بیشتری راجع به مطلب بخصوصی دارند پیش بینی های درست تری میکنند چون آشنایی با مراحل مختلف رسیدن از الف تا ی موضوع را دارند . اون کسی که مطلب را نمی شناسه یا فال میګیره و یا فرشته ای برش ناظل میشود.
خوب اینکه آقای بیضایی گفتن که نمی فهمید ... حتمن راست می گویند دیگه:
وگر نه چطور آدم می تواند ادعای دانستن کند ولی درد امروز را در لایه لایه های آثار بهرام بیضایی نبیند و لمس نکند و تهمت واپسگرایی به این گنجینه ی ادب و هنر ِ ایران بزند ؟!
ایشان درست می گویند...
من و شما واقعن نمی فهمیم خانم ِ خوشگذران
شهرام جان یعنی میفرمایید یک یادداشت اجازه دارد غیر مستدل، دروغین، بدون مدرک و سند، همراه با غلط های نگارش، و مبتذل باشد، صرفا به خاطر اینکه یک مقاله نیست؟
البته موافقم که سطح آن بسیار نازل است، ولی موافق نیستم که این یک مقاله نیست.
حتا اگر هم نباشد (که هست) چه کسی اجازه دارد صرف بیان نظر کاملا شخصی ، بدون مطالعه و تحقیق، و بدون درک عمیقدر مورد یک شخص که اتفاقا یک استاد شهیر نیز هست، در یک وبسایت معتبر اینچنین یکطرفه عقده گشایی کند و در این راه از تهمت و دروغ نیز فروگذاری نکند؟
توجه بفرمایید که من با حق ابراز نظر مخالف نیستم. هر کس میتواند در بلاگ خود ، نظر شخصی خود را بدون تحقیق و تامل بنویسد یا حتا آنگونه که در این مقاله میبینیم، به دروغ گویی بپردازد (و البته با عواقب ان نیز که شامل سیل انتقادات به علاوه حق شکایات ان شخص از نگارنده به علت دروغ گویی و تهمت زدن و بی اعتبار نمودن آن شخص بدون مدارک و دلایل کافی برای وی محفوظ است مواجه شود).
ولی وقتی صحبت از یک سایت معتبر و انتقاد از یک شخص به میان میآید، افاضات غیر مستدل ، بدون تحقیق و سطحی اینچنینی به شدت ناپسند مینماید. چه رسد به دروغ گویی به هدف تخریب شخصیت یک چهره شناخته شده توسط کودکی بی استعداد و صرفا خوشگذران که از قضا در نشریه ای آشنایی مهم دارد.
دوستان،
این مطلب یک یادداشت است و نه یک مقاله. آن را به سطح یک مقاله بالا نبرید و انتظاراتی که از “مقاله” داریم به مانند “مستدل بودن” و دادن مرجع و منبع در جهت اثبات ادعا، چندان ربطی به این یادداشت کاملا شخصی خانم خوشگذران ندارد.
شما فرمودین:
وجه غمانگیزتر ماجرا این است که دوستداران فرهنگ و اعتلای شعور و آگاهی ایرانیان فراموش میکنند که برای تحقق این مهم، راههای بسیار سادهتر و تأثیرگذارتری پیش از تحقیقهای بسیط بر روی متون کهن هست و آن همین خوانش و درک سخنران از میانگین سطح شعور مخاطبش است، فارغ از اینکه محتوای کلام و سخنرانی اصلاً چه باشد.
این “بسیار راه های ساده تر و تاثیر گذارتر” کدام و برای چه کسانی هستند؟ آیا بهتر نیست برای اینکه امسال خانم خوشگذران بهتر تحت تاثیر قرار بگیرند و نیز روش تاثیر نیز ساده تر باشد، به جای اینکه در جلسه سخنرانی بزرگانی همچون استاد بیضایی حضور یابند، به تماشای فیلم های کره ای بنشینند که هم برایشان ساده تر است، هم تاثیر گذار تر، و هم ایشان میتوانند بر طبق سطح درک و شعور خود ، خوانش و درک کارگردان از میانگین سطح شعور ایشان را ارزیابی کنند. البته تاتر کودک و نوجوان هم گزینه مناسب دیگریست.
در ادامه مایلم بپرسم این “بسیار راه های ساده تر و تاثیر گذارتر” را چه کسانی ابداع یا کشف یا تعریف نموده اند؟ در شگفتم که چرا تا به حال این راه های ساده تر و تاثیر گذارتر در متون ادبی یا رشته های مربوطه گنجانده نشده اند؟!
در مجموع این مقاله شبیه نقاشی (یا خرابکاری) کودکی خردسال روی یکی از صفحات کتاب فیزیک برادر بزرگترش است! قابل توجه برادر بزرگتر که جناب “مردمک” باشند.
بدون شک اگر باقی حاضرین در سالن هم فهمیده باشند منظور بیضایی رو، من شک ندارم خانم خوشگذران نه تنها فرمایشات استاد رو نفهمیدند، بلکه ایشان کلا هیچ چیزی رو درست یا حداقل عمیق نمیفهمند. من با اون دوستی که اشاره به “آشنای خانم خوشگذران در مردمک” داشتند موافقم. تنها چیزی که سخیف مینماید، نوشته های خانم خوشگذران است. در عجبم که آیا بدون پارتی بازی هم همچین مقالات در حد سوم دبستان ای چاپ میشد؟
فقط یک نکته دیگر راجع به این مقاله بگویم و تمام. طبق پس وجوئی که کردم آقای بیضائی هیچگاه سخنرانی مشابهی در تهران نداشته اند. مدعای اصلی نویسنده که مقایسه دو سخنرانی است کذب محض است. سردبیر مردمک مسول است که از نویسنده بازخواست کند.
یک سئوال: خانم خوشگذران چرا نوشتهاند «گزارههای پرغیض»؟ غیض یعنی چی؟ لغتنامهی دهخدا سه مدخل برای «غیض» دارد که هیچکدام را نمیشود کنارِ «گزاره» نشاند: http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-20d1cc27201c444bad732130780f34ee-fa.html و http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-d6be409981d94599a04ab1b70b21e240-fa.html و http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-eb01a058ab3d48ed89df4ba0065b6aa6-fa.html اح�.�مالاً منظورشان «غیظ» بوده. شاید مهم نباشد، ولی وقتی کسی میخواهد چنان نوشتهای بنویسد، بهتر است (و باید) غلطهای املایی در نوشتهاش نباشد.
«باشو» و «مسافران» و «کلاغ» سپری کردیم» تا جایی که میدانم «کلاغ» را بعد از انقلاب نمایش ندادهاند؛ یعنی اگر کسی (نویسنده) نوجوانیاش در صفِ کلاغ بوده (که سالِ 55 یا 56) وقتی مسافران اوایلِ دههی 70 اکران شده جوانِ رشیدی بوده و دیگر نوجوان نبوده.
از اینها به این نتیجه میرسم که نویسندهی این نوشتهی عصبانی آدمی جدی و مهم نیست و بهتر است بهجای نوشتن، خواندن را جدی بگیرد. چه عیبی دارد؟ خوشگذران حقیقی نباشید، کتابخوان حقیقی باشید.
شاید برای ما که خود را در زمانه ای می بینیم که در ظاهر همه به همه چیز آگاهند و وقوف کامل دارند سخت باشد که گاهی به این مسأله توجه کنیم که نکات منحصر به فرد و مستقلی در نگاه اهل نظر وجود دارد، که برای فهم آن نیاز به بصیرت است. برای اینکه به ...ما که در این زمانه زندگی میکنیم بر نخورد می توانیم رجوع کنیم به خیلی از نوادر، نوابغ و مشاهیر و نخبگانی که در طول تاریخ ایران زمین، از لحاظ سطح فکر و دیدگاه های فرهنگی و اجتماعی در فاصله ی بعیدی نسبت به هم عصران خویش می زیسته اند و به همین مناسبت هم در میان کسانی که حتی سواد خواندن و نوشتن نداشته اند درک و فهمیده نمی شدند. برای نمونه فردوسی، ابن سینا، سهروردی، حافظ، مولوی یا خیام، اینها حتی برای مردم این زمانه هم که چندین قرن پس از آنها هستند به صورت غامض و پیچیده ای غیر قابل درک مانده اند و هنوز می خواهند مفاهیم بلند اشعار حافظ را با فال تفسیر کنند، یا ... ؟؟ به هر حال امکان درک رویدادهای ممکن و موجود در یک اثر هنری تا وقتی مؤلف خود حضور دارد موهبتی است که می تواند شناسنامه ای برای هویت فرهنگی کشوری باشد که همیشه نخبگانش پیش از آنکه فهمیده شوند حذف شده اند.
متن همچین حسی به آدم می ده:
بیضایی به من توهین می کنی؟ منو با این احمقا یکی می کنی؟ وایسا، من تو مردمکم آشنا دارم، حسابت رو اونجا می رسم!
بهرام بیضایی یک نویسنده فیلمساز هنرمند و بیشتر از همه یک معلمه ... و اگه عتاب و خطاب دلسوزانه یک معلم رو که سعی می کنه بیاموزه با فخر فروشی و عقده گشایی اشتباه گرفتیم اعتراف کردیم که نمی فهمیم ....
و در ضمن نود و نه درصد ما شاهنامه رو کامل نخوندیم و نود درصدمون هم اصلا نخوندیم پس بهتر بشینیم بخونیم و با دانسته هامون بزرگ بشیم نه با گزافه گویی و مقاله سرایی برای کوچک کردن بزرگان
کلا ایشون (سر کار خانم خوشگذران) نوشته هاشون اکثرا سطحی است. زیاد جدی نگیرید!
به نظر من این یه فرهنگ غلط ایرانیه و ربطی به رفتار یک شخص نداره .شبیه دوران ساسانیان که هر کی از وقتی دنیا میاد باید بر اساس طبقه و جایگاهش یه کار از پیش تعیین شده رو انجام بده و راه دیگه ای نداره. ما هم روی هر گروه و دسته ای یه برچسب می زنیم.مثلا شما همین نگاه از بالایی که تهرانیها به شهرستانیها دارند و فکر می کنند خودشون عصاره هنر و فرهنگ و علم و مدرنیته هستند و شهرستانیها همه از دم عقب مونده و بی فرهنگ!! یا بالاشهری ها به پایین شهریها یا روشنفکرها به عوام...این قصه سر دراز دارد و از جهان سومی بودن ما نشات می گیرد.
کل مقاله بی معنی و سطحیه! مثل این میمونه که من که در یک خانواده سنتی بزرگ شدم ولی بی دین و بی خدا هستم برم وسط حرف یک جامعه شناس که داره در مورد جامعه ایرانی به عنوان یک کشور سنتی اسلامی صحبت میکنه بپرم و بگم تو چرند میگی چون من ایرانیم و بی خدام پس هر حرفی تو در مورد ایرانیها میزنی مزخرفه! تهرانجلس یه تاریخی داره با یه خورده فرهنگی که مال امروز و دیروز نیست. بیضایی چون نمیدونسته شما توی جمع نشستی و چقدر انسان فرهیخته ای هستی پس کلا حرف حساب نداشته بزنه؟!
این نقل قول هایی که اینجا از بیضایی شده نشانه ی خضوع او می تونه باشه. به نظر میاد که نویسنده درگیر جغرافیای سخنرانی بوده که از محتوای سخنرانی غافل شده. شخصا فکر می کنم که بیضایی و امثال او یک تنه به تاریخ و فرهنگ ایران خدمتی کرده و می کنند که امثال شما که در امور معاصر من جمله لحن استاد مداقه می کنید و (لابد حداکثر شاهنامه رو خوندین که بهتون برخورده) در سالیان سال قادر به انجامش نیستین.
من هم در سخنرانی بودم و این مقاله به نظرم غیرواقعی است.
۱) نوسینده از کجا به توانائت “انگیزه خوانی” رسیده و به مقصود آبیضائی و عناد او با لس آنجلس پی برده . هیچ اشاره ی به لس آنجلس در سکنرانی نبود.
۲) من قول می دهم که نویسنده همین مطلب هم شاهنامه را نخوانده است. گوشزد بیضائی تشویق کننده برای توجه و خواندن این میراث بود بجای فخر فروختن بیهوده. تهران یا لس آنجلس ندارد.
همین که چنین مطلب بی مایه ای به عنوان نقد در یک سایت عمومی چاپ می شود و نویسند خود را محق می داند که راجع به حرفی که دع سخنرانی نبود یادداشت بنویسد و احتمالا پولی بگیرد و سردبیر هم که سایت ندارد یا اگر دارد بدون شایستگی آنجا نشسته و پارتی بازی می کند و مطلبت چاپ می شود نشانه فقر فرهنگی ماست.
عصبانی نشوید، خطاب بیضائی درست است. ما جمعی شده ایم که کود را گول می زنیم.
من با این نوشته مخالفم. پیشفرض به لسآنجلسی بودن بینندگان نیست، بلکه به خارج از کشور بودنشونه. خود من به خوبی واقف هستم که از وقتی به امریکا اومدم مطالعهم کمتر شده، سطحیتر شدم و سعی کردم گلیم خودم رو به هر مصیبتی که شده از آب بیرون بکشم. البته یه قسمت خیلی خیلی بزرگ از این سطحی شدن که در سطح جهانی داره اتفاق میافته به خاطر اینترنته چون حالا هر سئوالی که داریم میریم توی گوگل دنبالش میگردیم و واقعا دیگه احتیاجی به مطالعه و حتی ورق زدن مجلات نمیبینیم. تو خود ایران هم قشر اینترنتی جامعه عین خودمون سطحی و کممطالعه هستند. یه مطلب دیگه هم فکر میکنم یه جور احساس دلسوزی از طرف آقای بیضایی باشه که مثلا میگه اگه نمیفهمین نگران نباشین توضیح میدم چون تا حدودی شرایط و دسترسی محدود ماها رو میدونه اما چنین حرفی دربارهی بینندهی ساکن ایران نمیزنه شاید چون فکر میکنه اگر نمیفهمن باید از این قضیه ناراحت بشن و برن دنبالش و بخونن تا بفهمن چون اونها به منابع دسترسی دارند. به هر حال توی این شرایط عیب و ایراد گرفتن از افراد شاخص انگشت شمار مثل بهرام بیضایی هیچ کمکی به وضعیت خود ما آدمهای بیفرهنگ و سطحی نمیکنه.
آقای بیضایی عصبانی است. سالهاست که عصبانی است. انقدر رویدادها و آدمهای مایوس کننده دیده که نمیتواند خوشبین باشد... شگفتی من بیشتر از آن است که گویا روزگاری - در گذشته (یا شاید به گفته ی شما در جغرافیا ای دیگر) - خوشبین بوده!
اگر سخنرانی بیضایی بجای پنج سال پیش در یکی دوسال آخری که در ایران بود و در تهران ایراد شده بود، گمان نمیکنم لحن مهربانانه تری از آنچه شما در لوس آنجلس شنیده اید میداشت. لحن “وقتی همه خوابیم” شاهد ادعای من است... آنگونه که من فهمیدم، “وقتی همه خوابیم” فحش و فضیحتی است که بیضایی نثار بانیان این شرایط -از جمله احتمالا نثار من و شما- میکند!
من اګر جای شما بودم برای یکسال هم که شده در پایتختهایی مثل پاریس و لندن و یا برلین زندګی میکردم و تفاوت زندګی قومی در امریکا و جمعی در اروپا را مقایسه میکردم. فرهنګ یعنی توان تبادل زندګی و نظر با ناشناخته ها . و نه زندګی بسته طبقاتی و قومی. مبارزه با نگاه از بالا به پایین از هر نوعش دقیقا چیزی هست که در اروپا جزو اساس و زیبایی این فرهنګ هست.