جان لی اندرسون، خبرنگار مجله آمریکایی نیویورکر، که بهتازگی به تهران سفر کرده است در این بخش از «نامههایی ار تهران» از مشاهدات خود در تهران، گفتوگو با شهروندان و مخالفان حکومت و قرار مصاحبه با محمود احمدینژاد نوشته است.
جان لی اندرسون، خبرنگار حوزه بینالملل مجله آمریکایی نیویورکر، که در مناطق جنگی ازجمله عراق، افغانستان، لبنان، اسرائیل، السالوادور و ایرلند گزارش داده است خاطرات سفر خود به تهران در سال 2010 را با عنوان کلی «نامههایی از تهران» نوشته است.
مردمک این نامهها را در چند بخش ترجمه کرده است که بخش اول آن را میخوانید:
یک روز داغ تابستان امسال در دامنههای رشته کوههای البرز درحال قدم زدن بودم که با سه نفر از اعضای جنبش اصلاحطلب سبز ایران برخورد کردم که در سایه یک درخت گیلاس نزدیک یک رودخانه پناه گرفته بودند.
رشته کوههای البرز سرپناه، هوای تمیز و محل ورزش برای ساکنان شمال تهران است که در مقایسه با ساکنان دیگر قسمتهای پایتخت مرفهتر، تحصیل کردهتر و نسبت به اندیشههای غربی آگاهتر هستند.
تابستان سال گذشته پس از آنکه محمود احمدینژاد، رئیسجمهور تندروی ایران، در انتخابات جنجالی ریاست جمهوری ادعای پیروزی کرد شمال شهر تهران نه تنها مکان خاص جنبش سبز بود بلکه حمایت از این جنبش در این مکان بسیار بالا بود.
یکی از جاهای شمال تهران که طرفداران زیادی برای پیادهروی دارد درست خارج از دیوارهای زندان اوین است که در چند دهه گذشته هزاران ناراضی در آن شکنجه، کشته و پنهانی دفن شدهاند.
چند صدمتر دورتر از دیوارهای زندان اوین در مسیر یک رودخانه باریک چند چایخانه وجود دارد، صدای موسیقی غمناک به گوش میرسد و مردم آب آلبالوی تازه مینوشند و قلیان با تنباکوی طعم نارگیل دود میکنند.
در چنین مکانی مردم تهران دور از چشم نیروهای بسیج، متعصبان لباس شخصی که در تظاهرات سال گذشته به طرفداران جنبش سبز حمله کردند و دور از وجود نیروهای پلیس، فرصتی برای استراحت دارند.
از زمانی که دولت جنبش سبز را سرکوب کرد تظاهرات خیابانی در تهران و هم چنین وجود خبرنگاران خارجی در این شهر بسیار کم شده است؛ من هم برای مصاحبه با احمدینژاد ویزا گرفتم و در مدت اقامت در تهران دولت ایران بهشدت مرا میپائید.
حتی زمانی که در کوههای البرز راه میرفتم از خلوت خود مطمئن نبودم؛ زمانی که از کوه بالا میرفتم چند مرد با ریش نامنظم و لباس نامشخص و ظاهری که نشان از بسیجی نداشت، درمیان کوهنوردان دیدم.
در مسیر کوهنوردی چندین سرباز دیدم که با مردم دیگر درحال بالا رفتن از کوه بودند اما مشخص بود به این دلیل آن جا هستند که حضورشان درمیان مردم احساس شود.
برخی زنان هم در این مسیر در چادر و مانتوی اجباری خود سرخ شده و عرق کرده بودند، اما در جایی دیگر در این مسیر در داخل یک باغ، زنان روسری از سر برداشته، میخندیدند و پر انرژی و سرحال با هم حرف میزدند.
مردم که مشخص بود وجود مرا به عنوان یک آدم غربی تشخیص داده بودند با ادب با من سلام و احوالپرسی میکردند که البته این روزها خبرنگار غربی در تهران کمتر دیده میشود.
مردی با انگلیسی عالی سر سخن را باز کرد و مشخص کرد که یک اصلاحطلب است و سه مرد دیگر که کنار هم و نزدیک به ما نشسته بودند برای تعیین موقعیت به اطراف نگاهی انداختند و با صدای بلند شعری از احمد شاملو، شاعر فقید ایرانی را خواندند:
«دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم،
دلت را میبویند روزگار غریبی است نازنین،
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر با کنده و ساتوری خونآلود ...»
آن مرد به شهر تهران در دوردست اشاره کرد و گفت: قصابان جدید آنجا هستند. آنها همه چیز را نه تنها در مکان عمومی بلکه در زندگی خصوصی بو میکشند.
مردی که با من سخن میگفت، گفت که دو نفر از آن سه مرد را که در میانه 50 سالگی بودند از تظاهرات ژوئن 2009 میشناسد که به گفته او طرفدار میرحسین موسوی و مهدی کروبی، نامزدهای اصلاحطلب انتخابات بودند.
تظاهرات سال گذشته که به دلیل اعتراض به تلقب در انتخابات شروع شد به تظاهرات بسیار بزرگی علیه حکومت منجر شد که از زمان سقوط شاه در سال 1979 توسط آیتالله روحالله خمینی تاکنون در ایران بزرگترین تظاهرات بوده است.
اما چند هفته بعد از انتخابات آیتالله علی خامنهای، بالاترین مقام ایران، پیروزی احمدینژاد را تائید و تظاهرات را محکوم کرد؛ پلیس ضدشورش و بسیج مسلح به کارد و اسلحه برای حمله به مردم به خیابانها فرستاده شدند، بین 40 تا 80 نفر کشته شدند که خواهرزاده موسوی هم ازجمله کشتهشدگان بود و هزاران نفر هم دستگیر شدند.